چگونه مگدا سایژ هنر بافندگیِ خیابانی را به جنبشی جهانی تبدیل کرد!
من هنرمند بافنده هستم که بیشتر برای شروع جنبش هنر خیابانی بافندگی شناخته میشوم. هنر خیابانی بافندگی زمانی اتفاق میفتد که ابزار بافندگی یا قلاب بافی خود را برداشته و به داخل محیط شهری میبرید، به سبک و سیاق گرَفیتی یا بطور خاصتر بیاجازه و هر گونه تاییدی.
اما وقتی ۱۰ سال پیش این کار را کردم، اسمی برای این کار نداشتم، هیچ ایده جاهطلبانهای درباره آن نداشتم، تصوری از بزرگی آن نداشتم. همیشه میخواستم چیزی گرم و مطبوع و انسانی را ببینم بجای نمای خاکستری، فولادی و سردی که هر روز میدیدم.
آلفا اولین ابتکار مگدا
پس به دستگیره در لباس پوشاندم. این را «قطعه آلفا» نامیدم. بیآنکه اطلاعی از تاثیر سرنوشتساز این قطعه کوچک در زندگیام داشته باشم.
![هنر بافندگی مگدا سایژ](https://paravosh.com/wp-content/uploads/2019/10/Alpha.jpg)
خب مسلم است كه واكنشها جالب بود. به تكاپو افتاده و فكر كردم «دیگر چکار میتوانستم انجام دهم؟» میتوانستم کاری در انظار عمومی انجام دهم که همین واکنش را داشته باشد؟ بنابراین لباس تن میله ی تابلوی ایست نزدیک خانهام کردم؟ واکنشها شگفتانگیز بود. مردم ماشینهایشان را پارک میکردند و پیاده میشدند و به آن خیره میشدند، سرشان را میخاراندند و ماتشان میبرد، و از آن و با آن عکس میگرفتند، و همه اینها واقعا برایم هیجانانگیز بود و میخواستم همین کار را با بقیه تابلوهای ایست محلهام انجام دهم. و هر چه بیشتر این کار را کردم، واکنشها شگفتآورتر بود.
پس در این مرحله تحت تاثیر قرار گرفتم. جوگیر شدم. حسابی اغواگرانه بود. شورو اشتیاق تازه خودم را یافتم و محیط شهری زمین بازیم بود.
خب اینها یکسری از کارهای اولیهام هست. من خيلى كنجكاو بودم درباره اين ايده دلربا كردن اجسام پيش پا افتاده، عادى يا حتى زشت، و البته بدون زدودن هويت يا عملكرد آنها تنها به صرف یک لباس خوش بافت به تنشان. و اين كار برايم جذابيت داشت. واقعا جالب بود که اشیا بیجان را بردارم و به آنها زندگی ببخشم.
همه ما برای چیزی که بتوانیم با آن رابطه برقرار کنیم شور و اشتیاق داریم.
در مرحلهای بودم که میخواستم آن را جدی بگیرم. میخواستم آن را تجزیه و تحلیل کنم. میخواستم بدانم چرا اجازه میدادم که زندگیام را تصاحب کند، چرا انقدر برایش اشتیاق داشتم، چرا سایر مردم انقدر شدید به آن واکنش نشان میدادند. و به تشخیصی رسیدم. همه ما در این جهان پرشتاب و دیجیتالی زندگی میکنیم اما هنوز برای چیزی که بتوانیم با آن رابطه برقرار کنیم شور و اشتیاق داریم.
فکر میکنم ما همه بواسطه زندگی در شهرهای زیادی توسعه یافتهمان، همه این بیلبوردها و آگهیها و پارکینگهای عظیم از حساسیتمان کاسته شده و حتی از این چیزها دیگر شکایتی نداریم. بنابراین وقتی اتفاقی با تابلوی ایست برخورد کنید که بافتنی تنش باشد و به نظر خیلی نامربوط برسد ولی عجیب است که بتدریج بنوعی با آن ارتباط برقرار میکنید، که همان لحظه است. آن لحظهای است که دوست دارم و آن لحظهای که مایلم با دیگران به اشتراک بگذارم.
در این مرحله، کنجکاویام بیشتر شد. از شیر فلکههای آتشنشانی و تابلوهای ایست رفتم سراغ این که چکار دیگری میشد با آن بکنم. میتوانستم چیزی در مقیاس بزرگ و نشدنی انجام دهم؟
اتوبوس بافتنی!
خب اینجا بود که داستان اتوبوس پیش آمد. که برایم واقعا تاثیرگذار بود. همیشه نسبت به این یکی منعطف بودم .
![اولین اتوبوس بافتنی مگدا سایژ](https://paravosh.com/wp-content/uploads/2019/10/CuEOrPMWgAID5pQ.jpg)
در این مرحله مردم شروع به کارم تشخیص کردند اما آن بیرون چیزی نبود که بافتنی تنش باشد و اندازهاش هم بزرگ. و این قطعا اولین اتوبوس شهری بود که لباس تنش کردیم.
خب در این مرحله، در حال تجربه هستم، یا چیزی جالب را تجربه میکنم. هنر خیابانی بافندگی را شاید شروع کرده باشم اما قطعا دیگر به من تعلق ندارد. به موقعیتی جهانی دست یافته. مردمانی از کل دنیا این کار را می کردند. و این را میدانم چون به بخشهای خاصی از جهان سفر خواهم کرد که قبلا نرفتهام، و با تابلوی ایستی اتفاقی برخورد خواهم کرد که میدانم لباس تنش نپوشاندم.
بنابراین همانطور که اهدافم را با هنرم دنبال کردم– اینها کارهای اخیرم هستند– که هنر خیابانی بافندگی است. هنر خیابانی بافندگی هم در حال رشد بود. و آن تجربه قدرت پنهان این هنر دست را نشانم داد و نشانم داد که زبان مشترکی بود که با بقیه دنیا داشتم. از طریق این سرگرمی مادربزرگها — این سرگرمی بیتکلف– که وجه اشتراک با مردمی را یافتم که هرگز تصور نمیکردم با آنها ارتباطی داشته باشم.
همگی دارای مهارتهایی هستیم که فقط منتظرند کشف شوند.
بنابراین امروز که داستانم را میگویم، همینطور مایلم قدرت پنهانی را منتقل کنم که میتوان در اکثر مکانهای پیشپا افتاده یافت. و ما همگی دارای مهارتهایی هستیم که فقط منتظرند کشف شوند.
![همگی دارای مهارتهایی هستیم که فقط منتظرند کشف شوند.](https://paravosh.com/wp-content/uploads/2019/10/AyQY0rFqqw1416414441.png)
اگر به دستانمان فکر کنیم، این ابزاری که به ما وصل هستند، واین که چه کاری از آنها برمیاید– مثل ساختن خانهها و مبلمان، و نقاشیهای دیواری غولپیکر– و اغلب اوقات کنترل یا موبایل به دست داریم. و از این بابت خیلی احساس گناه میکنم. اما اگر به آن فكر كنيد که با کنار گذاشتن این چیزها چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چه چيزى خواهيد ساخت؟ با دستانتان چه چيزى را خواهيد. آفريد؟
مگدا استاد بافندگی؟!
اما چگونه مگدا سایژ هنر بافندگیِ خیابانی را به جنبشی جهانی تبدیل کرد!
كلي از مردم فكر مىکنند که من استاد بافندگی هستم اما راستش از پس بافتن یک پولیور برای نجات زندگیام هم بر نمیآمدم. اما با بافتن کار جالبی را انجام دادم که هرگز پیش از این انجام نشده بود.
همینطور هنرمندی هم با این مفهوم نبودم که رسما برای انجام چنین چیزی تعلیم دیده باشد. راستش رشته من ریاضی بود. خب فکر نمیکردم اقبالی در این زمینه داشته باشم، اما میدانستم هم که سر این کار به بیراهه نرفتم. و زمانی که این اتفاق برایم افتاد، جا نزدم، برایش جنگیدم و منفتخرم که امروزه یک هنرمند مشغول بکار هستم.
پس همانطور که به آینده می اندیشیم، باید بدانیم که آینده چندان هم بیدرز نیست. و شاید یک روزی که اندازه من حوصلهتان سر رفته باشد و یک دستگیره در ببافید تا جهانتان را برای همیشه تغییر دهید.
این مطلب هم از دست ندید: