خوشبختی سرمایه گذاری در مسیر است، نه مقصد!

خوشبختی سرمایه گذاری در مسیر است، نه مقصد! « اگر خوشحالی در ذات منه، چرا من احساسش نمی کنم؟ چرا حس می کنم زندگیم بی خوده؟» 

و جواب آن واقعا ساده است. شما تمام زندگیتان را صرف یاد گرفتن خوشحال نبودن کردید.  و راه یاد گرفتن خوشحال نبودن باور کردن یک الگوی ذهنی خاص است. 

الگوی ذهنی

الگوی ذهنی تصوریه که دنیا به این شکل کار می کنه. همه ما الگو های ذهنی داریم، دهها الگوی ذهنی داریم. ما الگوی های ذهنی از چطور پیدا کردن شغل داریم، چطور در کار پیشرفت کنیم، چطور رستورانی را برای غذا انتخاب کنیم، چطور به سینما برویم … خیلی از اونها. مشکل این نیست که الگو های ذهنی داریم. مشکل اینه که نمی دانیم که الگو های ذهنی داریم. ما فکر می کنیم روش دنیا این است . و هر قدر بیشتر در الگوهای ذهنی سرمایه گذاری می کنیم، بیشتر مشخص میشه که این، در واقع، روش دنیاست. اما نیست: این تنها یک الگوی ذهنی است، و الگوی ذهنی که داریم که آنقدر قوی باورش کرده ایم اینه که باید چیزی بدست آوریم تا بتوانیم کاری انجام بدهیم تا بتوانبم چیزی باشیم. مثل، باید کلی پول بدست بیاریم تا بتونیم به سفر خارج برویم تا بتونیم خوشحال باشیم. 

الگوی «اگر- پس» :

همه این ها انواعی از الگوی «اگر- پس» هستند. و الگوی اگر- پس یعنی: اگر این اتفاق افتاد، پس من خوشحال خواهم بود. اگر کار بهتری پیدا می کردم، اگر پول بیشتری داشتم، اگر رئیسم سکته قلبی می کرد، اگر فقط ازدواج می کردم، اگر زنم از من جدا می شد — 

اگر فقط بچه داشتم، اگر بچه هایم بزرگ می شدند و به دانشگاه می رفتند … مهم نیست که چه چیزیه، تصور اینه که اگر این اتفاق بیفته، بعد من خوشحال می شوم. 

و حالا تنها چیزی که فرق می کنه اینه که این «اگر» خاص که بهش فکر می کنید چیه؟ و تنها چیزی که فرق می کنه بین آنچه شما الان هستید و جایی که ۱۰ سال پیش بودید اینست که « اگر» خاصی که رویش تمرکز کرده ای کدام است؟ به زندگیت در ۱۰ سال پیش فکر کن. این کار را برای دقیقه ای انجام بده. ده سال پیش، اگر درست بیاد آوری، چیزهای خاصی بود که می خواستی. درسته؟ احتمال زیادی وجود داره که خیلی از چیزهایی را که ۱۰ سال پیش می خواستی را الان داشته باشی. درسته؟ کجا از تو جدا شد؟ دقیقا در همون نقطه، درسته؟ 

اگر این اتفاق بیفته پس خوشحال میشوم

آنچه درست نمی فهمیم اینه که خود الگو ناقص است. الگوی اگر- پس — «اگر این اتفاق بیفته پس خوشحال میشوم» — خود الگو ایراد دارد. اما بجای آنکه فکر کنیم که الگو ایراد دارد، کاری که می کنیم این است که مقدار زیادی زمان صرف می کنیم تا « اگر» را عوض کنیم. « آره، خوب، فکر کردم اگه مدیر عامل بشم کمک می کنه، اما حالا فهمیدم که دلم نمی خواسته مدیر عامل بشم. دلم می خواد یک مدیر عامل میلیاردر بشم، و بعدش خوشحال می شم.» شما انواع مختلف خودتون رو از این دارید. اما این خود الگوست که اشکال دارد، نه چیزی که در سمت «اگر» معادله می گذارید. 

خود «دائما-خواهنده ات» را بدور بنداز!

خود «دائما-خواهنده ات» را بدور بنداز!

آیا بیاد می یارید وقتی با یک زیبایی تماشایی مواجه شده اید که شما رو از خود بی خود کرده و به مرحله ای از آرامش برده باشه؟ مثلا یک رنگین کمان، یا رشته کوه، یک دره، دریا. به نظرتون عجیب نیست که چرا این اتفاق می افته؟ دلیل این موضوع اینه که به نوعی، به دلایلی، در آن لحظه، دنیا را دقیقا به همان شکلی که هست پذیرفتید. نگفتی، « این یک رنگین کمان زیباست، اما یه جوری سمت چپش کجه، و اگر بتونم ۲۰۰ متر به راست جابجایش کنم، واقعا خیلی زیباتر میشه.» 

نگفتی که، « این یک دره زیباست، اما درخت جلویی کلی شاخه های کج و معوج داره. پس اگه یک اره برقی به من بدی در ۲۰ دقیقه من کلی بهترش می کنم» 

جهان را همان طوری که هست قبول کن!

خوب نه، رنگین کمان کج خیلی هم خوب بود. درخت با شاخه های کج و معوج خیلی هم خوب بود. و وقتی که جهان را همونطوری که بود قبول کردی، خود «دائما-خواهنده ات» را بدور انداخته ای، و شادمانی که در طبیعت درونت است ظاهر می شود، و آن را حس می کنی. و می دانم که حسش کرده ای چون حالا، حتی حالا پس از آن همه سال، هنوز بیادش می اوری. 

زندگیت، با همه مشکلاتی که داری — مشخصا، همه مشکلاتی که فکر می کنی داری — همانقدر عالی است.

 اما این را قبول نداری. در حقیقت، تمامی وقتت را صرف می کنی با تمامی توان تلاش می کنی تا تغییرش دهی. قبولش نمی کنی. و وقتی که قبولش نمی کنی، الگوی اگر-پس را بدست می آوری: اگر این اتفاق بیفتد، من خوشحال می شوم. و این خود الگوست که ناقص است. 

بگذارید نشانتان دهم که چطور از آن خارج شوید، یا حداقل قدمهایی را برای خروج از آن بردارید. دوست داریم این حرکت را با شما سهیم شوم. ما همه زندگی می کنیم چون می خواهیم به چیزی برسیم، درسته؟ می دانید، ما اینجاییم و می‌خواهیم چیزی داشته باشیم. یک نفر می خواهد که یک سمینار موفق داشته باشد. می دانی، خیلی هایتان برنامه‌هایی عالی برای شرکت هایتان می خواهید که خیلی موفق باشد. می خواهید پیشرفت کنید، پول بیشتری داشته باشد، همه اینها، درسته؟ همه آنها یک نتیجه است؛ می خواهی که اتفاقی بیفتد. 

آیا هیچکدام از شما فهمیده اید که وقتی هدفی دارید و شروع به تلاش بسویش می کنید، بعضی وقتها به هدفتان نمی رسید، و بعضی وقت ها چیزی که بدست می آورید درست بر خلاف چیزی است که می خواستید؟ آیا برای هیچکدامتان پیش آمده؟ 

همیشه نتیجه مورد انتظارتون رو نمیگیرید!

همیشه نتیجه مورد انتظارتون رو نمیگیرید

جایی شنیدم که یکی از دوستان من گفت، « تو میدونی، خیلی به زنم توجه نمی کردم، و باید این را تغییر بدهم.» پس دفعه بعدی که به سفر کاری رفتیم، یک لباس خیلی گرون برایش خرید. و اینجوری میخواست بگه، یعنی، برایم مهمی، نتیجه خوبی بگیره. و وقتی که هدیه را به زنش داد، واکنش لحظه ای او این بود که، « بعد از ۲۰ سال ازدواج هنوز سایز من رو نمی دونی؟» 

« و بعلاوه، مگه نمی دونی من هیچوقت از این چیزها نمی پوشم؟» و تا بیای و بفهمی، یک دعوای اساسی خانوادگی داشت. برای شما پیش اومده؟ می خواستی تا از کاری نتیجه مشخصی بگیری اما نتیجه کاملا مخالف آنچه می خواستی بوده؟ خیلی وقت ها پیش میاد. 

ما در دنیایی زندگی می کنیم که چیزهایی که فکر می کنیم، سرمایه گذاری هایی که می کنیم، نتیجه هاست. 

ما زندگی خود را به این شکل تعریف می کنیم: من اینجا هستم، و به اینجا می خواهم بروم، اینها قدم هایی هستند که برای رسیدن از اینجا تا جایی که می خواهم بروم باید بردارم، و اگر موفق شدم، زندگی عالی است. و اگر نشدم، پس شکست خورده ام، زندگی دیگر خوب نیست، افتضاح است. درسته؟ غلطه؟ ما اینطور زندگی می کنیم. ما در مقصد سرمایه گذاری می کنیم، و همین الان اشاره کردم، نتیجه معمولا با چیزی که دوست داریم فرق می کنه، و بعضی وقت ها درست قطب مخالف چیزی که دوست داریم. تو در مقصد سرمایه گذلری کرده ای و تضمین کرده ای که سهم بیشتری از نا امیدی، وحشت و همه چیز های دیگری که زندگی را خراب می کند بدست آوری. 

در مقصد سرمایه گذاری نکن، در مسیر سرمایه گذاری کن.

راه دیگری وجود دارد. و راه دیگر این است که در مقصد سرمایه گذاری نکن، در مسیر سرمایه گذاری کن. و بهترین راه بیان آن جمله ای از «جان وودن» است.

 در مقصد سرمایه گذاری نکن، در مسیر سرمایه گذاری کن

 نمی دانم که چند نفر از شما با جان وودن آشنا هستید. او در ایالات متحده خیلی شناخته شده است و خصوصا بین هواداران بسکتبال. او تنها کسی است که وارد تالار مشاهیر بسکتبال شده هم به عنوان بازی کن و هم به عنوان مربی. و چی به تیم مقدماتی اش گفت — او UCLA را به تعداد بی سابقه ای پیروزی در مسابقات فینال و NCAA رساند — و چیزی که به هر تیم جدیدی می گفت این بود که هیچوقت در باره پیروزی صحبت نمی کرد. همیشه می گفت،« وقتی که تموم شد و توی آینه نگاه کردی، آیا بهترین کاری رو که می تونستی انجام دادی؟ و اگر بهترین کاری رو که می تونستی انجام دادی، نتیجه خیلی مهم نیست. اما مطمئنم که اگر بهترین کاری رو که می تونستی انجام بدی، نتیجه ای رو که می خواستی بدست آوردی.» این سرمایه گذاری در مسیر است. 

کاری که ما می کنیم سرمایه گذاری در مقصد است!

این چیزی است که من می خواهم — وای من این رو خیلی می خوام، چون اگه بهش برسم خیلی خوشحال می‌ شم. و تو با تمام توان تلاش می کنی، و هر کاری که می تونی می کنی، اما همیشه روی ، «این مقصد است» تمرکز کرده ای. خوب، تمرکز بر مقصد اشکالی نداره. چون به تو جهت میده. سرمایه گذاری در مقصد یعنی که تو دستاوردی در یک نتیجه خاص داری که خوشحالیت به آن وابسته است. و این حتما دستور العمل شکست است. 

سرمایه گذاری در مسیر!

کاری که میتونی انجام بدهی چیز دیگریه. میتونی در مسیر سرمایه گذاری کنی. که این، وقتی که تصمیم گرفتی، یعنی من اینجام، این جاییه که می خواهم باشم، و خیلی هم خوبه، اگر تنها روی مقصد به اندازه ای تمرکز کنی که به تو جهت بدهد، و بعد خودت را کاملا وقف در مسیر کنی. خواهی گفت، این قدم هاییه که می خواهی برداری، و همه تلاشت را برای آن خواهی کرد. و اگر موفق شدی، عالیه. و اگر موفق نشدی، باز هم عالیه، چون حالا نقطه شروع جدیدی داری، و از این نقطه شروع جدید، مقصد دیگری رو انتخاب می کنی و ادامه می دهی. و وقتی که این کار رو می کنی، می فهمی که هر روز یک انفجاره. 

هر روز یک انفجاره! 

بگذارید برای شما مثالی بزنم. و اگر بچه داشته باشید– تا حالا دیده اید که یک بچه کوچک راه رفتن یاد بگیره؟ چه اتفاقی می‌افته، که معمولا بین ۱۱ تا ۱۳ ماهگی پیش میاد، بچه بلند میشه و میبینه که همه دارند راه میروند، او هم می خواهد راه بره، ولی میافته، گریه می کنه مامان می دوه و حالش رو خوب می کنه، پایش رو میبوسه، خوبش می کنه.

خوشبختی در مسیر

 او دوباره تلاش می کنه، میافته، مامان دوباره می دوه. و بعد از مدتی، مامان خسته می شه و دیگه نمی دوه و بچه دیگه گریه نمی کنه، و بلند میشه، و یک قدم بر میداره و نمی افته، و دوباره قدم بر می داره، و خنده شیرینی روی لبش میاد. و خیلی زود، معمولا در ۲۴ ساعت، داره همه جا راه میره، و اتاق نشیمن شما رو بهم میریزه. و می فهمی که وارد مرحله دیگری از پدر و مادری شدی. درسته؟ 

دوباره شکست خوردم!

حالا فکر کن، چه اتفاقی می‌افتاد اگر هر بار که بچه می افتاد، با خودش می گفت، « خدای من، دوباره شکست خوردم. هیچوقت نمی تونم راه رفتن یار بگیرم.» وباید برایش مشاور می‌گرفتید تا بتونه با احساس بی کفایتی و ناتوانی در موفقیت و شکست دوباره کنار بیاد. فکر می کنی اگر این کار رو بکنم چقدر طول میکشه تا راه رفتن رو یاد بگیره، هر سه باری که زمین بخوره، باید یک مشاور بگیری تا بهش مشاوره بده و غیره؟ به نظر خنده دار میاد، غیر از اینه؟ اما این دقیقا کاری است که می‌کنیم. کاری که کودک می‌کنه تمرکز بر مسیره. او در مسیر سرمایه گذاری می‌کنه، نه در مقصد. 

تمرکز بر مسیر!

کاری که ما می کنیم دقیقا خلاف این است. همینطور که بزرگ می‌شویم، ما شروع به سرمایه گذاری در مقصد می‌کنیم. با این تعریف مقصد خارج از کنترل ماست، و این جاییه که ما تمام انرژی احساسی مان را صرف می‌کنیم، و در این کار تخلیه می‌شویم. 

اما، اگر در صورت دیگر، می‌گفتیم، « این مقصد است، من در مسیر سرمایه گذاری می‌کنم همه تلاشم را خواهم کرد،» هر روز یک انفجار است، و تو در راهی که برایت مشخص کردم بخوبی حرکت می‌کنی. 

و اگر شروع به انجامش کنی، می بینی که زندگیت تغییر می کند. آدمهایی که می بینی، چیز هایی که در باره اش حرف می‌زنی، فیلم هایی که می بینی، کتابهایی که می خوانی — همه چیز عوض می شود. تو همه این ها را شروع می کنی با تمرکز بر مسیر. 

خوشبختی سرمایه گذاری در مسیر است، نه مقصد!

میتونید مطلب قبلی من در رابطه با شاد بودن رو هم بخونید!

دیدگاهتان را بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. قسمت‌های مورد نیاز علامت گذاری شده‌اند *

سبد خرید